بسم الله الرحمن الرحیم قسمت پنجم : آغاز تاریخ بنیاسرائیل و ابراهیم فرزندان خود را و یعقوب هم باین اسلام سفارش کرده گفت: اى پسران من خدا دین را براى شما برگزید زنهار مبادا در حالى بمیرید که اسلام نداشته باشید (1)
ابراهیم(ع) در شهر الخلیلِ فلسطین از دنیا رفت و پیامبری به اسحاق(ع) منتقل شد.2
ما از این پس در پی یافتن ریشههای پیدایش بنیاسرائیل و تداوم تاریخ در آنها هستیم. تا پایان بررسی بنیاسرائیل دیگر هیچ گذری به مکه نداریم. تاریخ مکه در قرآن، از زمانی آغاز میشود که تاریخ بنیاسرائیل و مأموریت آنان از نظر قرآن پایان یافته است. خداوند در فلسطین به اسحاق فرزندی میدهد که او را یعقوب نام مینهند. نام دیگر او، اسرائیل است. تورات اسرائیل را «کشتیگیرنده» و «کسی که بر خدا پیروز است» معنا کرده است؛3 اما حقیقت آن است که «اسرائیل» در لغت سریانی و عبرانی، به معنای «بندة خدا» است.4 قرآن تاریخ یعقوب و فرزندش یوسف را احسن القصص نامیده است:
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ؛5
با این قرآن که به تو وحی کردهایم، بهترین داستان را برایت حکایت میکنیم. در تفسیر احسن القصص گفتهاند: خوبترین بیان از قرآن، به گونهای بدیع و اسلوبی شگفت. داستان یوسف(ع) در کتابهای پیشین و کتب تاریخ نیز آمده است؛6 اما هیچ یک از لحاظ شیوه بیان، همانند آنچه در قرآن بیان شده، نیست. نیز ممکن است قَصَص مصدر نباشد، بلکه اسم مصدر به معنای «خبر بیان شده» باشد. در این حال، معنا چنین است. « و ما خوبترین قصة حکایت شده را برای تو بیان کردیم» و این قصه از آن رو خوب ترین است که در بردارندة عبرتها و حکمتها و نکات و عجایبی است که در غیر آن نیست. و ظاهراً مراد، خوبترین قصه در همین زمینه و موضوع است.7
یعقوب(ع) صاحب دوازده پسر میشود که یکی از آنها یوسف است و یعقوب بسیار به او محبت میورزید. برادرانش بر او حسد کردند و بنابر این به این فکر افتادند که او را از سر راه بردارند. در مشورت به این نتیجه میرسند که یوسف را نکشند، اما به گونهای از منطقه دورش سازند. فرزندان یعقوب، متدین و موحد بودند، اما دچار حسادت شده بودند.8 فلسطین کنار دریای مدیترانه است. در بالای مدیترانه منطقة روم، پایین آفریقا و سمت دیگر، خاور میانه قرار دارد. این دریا از مناطق مهم اقتصادی دنیاست. کاروانها از روم به آفریقا و مصر میرفتند. فلسطین در کنارة دریا و در مسیر آنهاست. در این مسیر آب انبار هایی ایجاد کرده بودند تا آب باران در آن جمع شود و کاروانها از آن استفاده کنند. برادران یوسف(ع) به این نتیجه رسیدند که یوسف(ع) را در یکی از این آبانبارها بیندازند تا قافلهها و کاروانهای تجاری او را با خود ببرند. بازی را بهانه میکنند و از پدر میخواهند تا اجازه دهد تا او را با خود بیرون ببرند.
قَالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ. قَالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ؛9
گفت: اگر او را ببرید، غمگین میشوم و میترسم که از او غافل شوید و گرگ او را بخورد. گفتند: با این گروه نیرومند که ما هستیم، اگر گرگ او را بخورد، از زیانکاران خواهیم بود.
آنها از این بیان پدر آموختند که او را نکشند و بعد دروغی درست کنند و بگویند او را گرگ خورد.10 چون خود پدر هم گفته بود ممکن است او را گرگ بخورد، این را به آسانی میپذیرد.
فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ. وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً یَبْکُونَ. قَالُوا یَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَکْنَا یُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ کُنَّا صَادِقِینَ. وَجَاءُوا عَلَی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَی مَا تَصِفُونَ؛11
چون او را بردند و هماهنگ شدند که در عمق تاریک چاهش بیفکنند، به او وحی کردیم که ایشان را از این کارشان آگاه خواهی ساخت و خود ندانند. شب هنگام گریان نزد پدرشان باز آمدند. گفتند: ای پدر، ما به اسب تاختن رفته بودیم و یوسف را نزد کالای خود گذاشته بودیم، گرگ او را خورد. و هر چند هم که راست بگوییم، تو سخن ما را باور نداری. جامهاش را که به خون دروغین آغشته بود، آوردند. گفت: نفس شما، کاری را در نظرتان بیاراسته است. اکنون برای من، صبر جمیل بهتر است و خداست که در این باره از او یاری باید خواست.
کاروان، یوسف(ع) را از چاه بیرون کشید و به مصر برد. خانوادة حضرت یعقوب(ع) در منطقة فلسطین حکومت ندارند؛ بلکه تنها استقرار دارند؛ خانوادهای دینی و مذهبی هستند که مبلغ توحیدند. سیر حوادث یوسف را در مصر به وزیر امور اقتصادی تبدیل کرد. قحطی گستردهای رخ میدهد و پای فرزندان یعقوب(ع) برای گرفتن آذوقه به مصر باز میشود. یوسف(ع) برادران را شناسایی میکند و با ترفندی آنان را نگه میدارد و پدرش را نیز به مصر میآورد. خانوادة یعقوب(ع) و فرزندان او (بنیاسرائیل) بدین صورت به مصر منتقل میشوند.12
نخستین تجربة حکومتداری بنیاسرائیل:
یوسف(ع) رئیس حکومت مصر میشود. مصریان مشرکاند، اما یوسف(ع) را به چند دلیل پذیرفتند: نخست اینکه ایشان را از قحطی رهانده بود؛ دوم اینکه یوسف بسیار کاردان بود و کسی به کار و مدیریت او ایرادی نداشت؛ دلیل سوم، زیبایی مفرط یوسف(ع) بود. زیبایی حاکم برای مردمان بسیار مهم بوده و هست.(آنچه امروز با عنوان کاریزماتیزم بیان می شود)
بنی اسرائیل که اکنون خاندان حکومتی مصر شدهاند، در آن منطقه قومی دینی هستند، ولی بهرهای از تجربة حکومتی ندارند. مصر سرآغاز کسب تجربة حکومتی آنان است. دیوان سالاری در بنیاسرائیل از اینجا آغاز شده است. آنان مطالب را مینویسند و نسل خود را یادداشت میکنند. ریشة کارآموزی یهود و نقطة آغاز کسب تجربة آنها حکومت یوسف(ع) است.
بنیاسرائیل در حکومت یوسف(ع) تبلیغ دین میکردند. حضرت یعقوب(ع) در واپسین لحظات عمر، آنان را گرد هم آورد:
أَمْ کُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ؛13
آنگاه که مرگ یعقوب فرارسید و به فرزندانش گفت: پس از من چه چیزی را میپرستید؟ گفتند: خدای تو و خدای نیاکان تو ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را به یکتایی خواهیم پرستید و در برابر او تسلیم هستیم.
نگرانی یعقوب(ع) این بود که ممکن است ایشان در آن حکومت گمراه شوند. یعقوب(ع) که از دنیا رفت، یوسف(ع) او را به منطقه شام منتقل و در کنار قبر خلیلالرحمان به خاک سپرد.14 بنیاسرائیل هنگامی که وارد مصر شدند، در اقلیت بودند؛ اما از آن سو چون خانوادة حکومتی بودند، طبیعتاً به سمت گسترش نسل رفتند تا از این اقلیت درآیند. یوسف(ع) در پایان عمر، همه را جمع کرد و پس از حمد و ثنای پروردگار، از سختیای که به آنان خواهد رسید، خبر داد که مردان کشته خواهند شد؛ شکم زنان آبستن دریده و کودکان ذبح خواهند شد. تا اینکه خداوند حق را به دست قیامکنندهای که از فرزندان لاویبن یعقوب است، ظاهر کند. او مردی گندمگون و بلند قد است و صفات او را برایشان بازگفت. یوسف وفات کرد و غیبت سختی بر بنیاسرائیل روی داد و آنان چهارصد سال در انتظار منجی خویش بودند.15
یوسف در وصیت خویش به آنان هشدار میدهد که: مشرکان بر شما مسلط میشوند و چون شما گروهی مؤمن هستید و هویت واحد و متشکل دارید و همه، فرزندان اسرائیل هستید و افزون بر آن تجربة حکومتی نیز دارید، قدرت شرک، از خدا و گروه مؤمن احساس تهدید میکند. فرعونیان از شما میهراسند و در تنگنا قرارتان میدهند. منتظر باشید که منجی شما خواهد آمد و شما را نجات خواهد داد.
انتظار ظهور منجی، نقطة امید سازمان بنیاسرائیل شد و حضرت یوسف(ع) از دنیا رفت. بنابراین بنیاسرائیل پس از حضرت یوسف(ع) در سه جهت باید تلاش کنند: 1. حفظ هویت: یعنی این مجموعة دیندار و متدین به هم پیوسته، هویت دینی خود را در مصر مشرک حفظ کنند؛
2. رشد جمعیت: به اندازهای که همچون نمک در آب حل نشوند؛
3. انتظار منجی: که آنها را از وضعیت ناهنجار مصر رهایی بخشد و آنان در راه مسئولیت تاریخی امامت دین خدا، که بر عهدة آنهاست حرکت کنند.
چهارصد سال انتظار: تمام گفتههای یوسف(ع) تحقق یافت. مصر در اختیار فراعنه قرار گرفت و از سه ناحیه بر آنان هجوم آوردند: 1.تهاجم فرهنگی16 بر هویت دینی آنان؛
2. کنترل آنان؛ سیستم فرعونی، زنهای بنیاسرائیل را موظف کرده بود تحت نظر قابلههای مصری باشند. هر زن بنیاسرائیلی که باردار بود، باید تحت اشراف قابلة مصری (قبطی) وضع حمل میکرد. اگر آمار پسران بیش از مقدار مشخص بود، نوزادان پسر را میکشند و اگر دختر بود، تحویل مادر میدادند؛
3. برخورد با موعود؛ فراعنه از پدیداری داستان موعود جلوگیری میکردند و برای این کار دوگونه برخورد داشتند: برخورد با منتظران؛ جست وجو و برخورد با موعود.17 (و این دقیقا سیستمی است که توسط صهیونیزم در باره جامعه مسلمان در حال اجراست) فرعونیان تلاش میکردند که بنیاسرائیل را در حدی نگه دارند که در صورت تحقق ظهور، تناسبی با موعود خود نداشته و در وضعیتی باشند که به کار او نیایند. بنابر این اینان باید از امور فنی و مدیریتی دور باشند. به همین دلیل، حتی مدیریت خانواده را هم از اینها گرفته بود. هر چند خانوار بنیاسرائیلی تحت مدیریت یک مرد فرعونی زندگی میکردند. بنیاسرائیل، تنها امور پست را میتوانستند یاد بگیرند؛ مانند جارو کردن خیابانها، هرس درختان میوه، تخلیة چاهها و یا آشپزی در خانهها.18 این تلاش به آنجا انجامیده بود که وقتی مادر موسی(ع) میخواست او را درون صندوقی بگذارد و به رود بیندازد، در میان بنیاسرائیل یک نفر هم یافت نمیشد که ساختن صندوق بداند و ناچار به نجار قبطی سفارش داد.19
فرعونیان در برخورد با موعود میکوشیدند او را بیابند و بکشد. اما او معلوم نیست که کی به دنیا میآید و فرزند کیست؟ باید از اطلاعاتی که بین بنیاسرائیل منتشر است استفاده کنند. آن اطلاعات، علائم ظهور است. بنیاسرائیل به انتظار ظهور موعود، فشارها را تحمل میکردند. انتظار یک عامل ثبات و استقامت برای ایشان بود و انبیای بنیاسرائیل که بین ایشان میآمدند، همواره این سطح انتظار را با گفتن علایم ظهور حفظ میکردند. افرادی که به مرز ناامیدی میرسیدند، بیان علائم ظهور امیدوارشان میکرد. فرعونیان بر اساس این علایم، خود را به این حریم نزدیک میکردند. راه دیگر برای دستیابی به موعود، بهرهگیری از پیشگویان و ستارهشناسان بود. ایشان از اوضاع ستارگان میتوانستند آینده را پیشگویی کنند، ولی نمیتوانستند آن را تغییر دهند. فرعونیان، از این راه، زمان میلاد منجی بنیاسرائیل را به دست آورده بودند.20
کاری از : www.620.blogsky.com پینوشتها 1. بقره، آیه 132. 2. تاریخ یعقوبی، ج1، ص28. .3 عهد عتیق، پیدایش، باب32، شماره 28: مطابق این فراز از تورات، یعقوب شبانگاه به کشتی گرفتن با خدا میپردازد و در این زورآزمایی، سربلند بیرون میآید و از خداوند نام «اسرائیل» را هدیه میگیرد؛ یعنی کسی که بر خدا پیروز شده است. .4 بحارالأنوار، ج12، ص218؛ تفسیر قمی، ج1، ص339. .5 یوسف، آیه 3. .6 ر.ک: عهد عتیق، پیدایش، باب37. .7 ترجمه المیزان فی تفسیر القرآن، ج11، ص102. 8. ترجمه المیزان فی تفسیر القرآن، ج11، ص 120؛ تفسیر عیاشی، ج2، ص128؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج3، ص243؛ علل الشرایع، ج1، ص45. .9 یوسف، آیه 13و14. .10 عللالشرایع، ص600. .11 یوسف، آیات 15ـ18. 12. داستان یوسف، یکی از مفصل ترین داستانهای قرآن است. در این پژوهش، مجال طرح این داستان نیست. .13 بقره، آیه 133. 14. کمال الدین و تمام النعمه، ج1، ص219. .15 ر.ک: کمال الدین و تمام النعمه، ج1، ص145؛ بحارالأنوار، ج13، ص38؛ قصص الانبیاء راوندی، ص148؛ قصص الانبیاء جزایری، ص223 و 224؛ عهد عتیق، پیدایش، باب 50، شماره 25.. 16. مجمع البیان، ج1، ص168؛ منهج الصادقین، ج1، ص199؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، ص212 و ج4، ص215؛ تاریخ طبری، ج1، ص387؛ تاریخ یعقوبی، ج1، ص33. 17. ر.ک: بحارالأنوار، ج13، ص47. .18 در ابتدای سفر خروج از عهد عتیق، به این بردگی و تحقیر بنیاسرائیل اشاره شده است. .19 بحارالأنوار، ج13، ص54؛ قصص الانبیاء جزایری، ص238. 20. ر.ک: فرج المهموم، ص27 کاری از : www.620.blogsky.com |