حق و باطل قسمت چهارم : ابراهیم، فریادگر توحید ابراهیم، نه یهودی بود و نه مسیحی، بلکه حقگرایی فرمانبردار بود و از مشرکان نبود.1 خداوند شما را برگزید و برایتان در این دین هیچ تنگنا و دشواری ننهاد. این همان دین پدرتان ابراهیم است. او پیش از این شما را مسلمان نامید.2
نمرود، از فرزندان نسل نجات یافته از عذاب بود؛ وی از فرزندان کوش فرزند حام فرزند نوح بود.3 تخریب شیطان روی نسل بعد، به اندازهای مؤثر بود که نمرود، ابراهیم(ع) را به آتش میافکند؛ در حالی که این پیامبر خدا، در میان مردم، هیچ یاوری نداشت! خداوند در قرآن به کودکی موسی (ع) و نیز در یک مورد به کودکی پیامبر اکرم (ص) اشاره میکند.4 اما به کودکی نوح و ابراهیم(ع) اشارهای نکرده است. مطابق روایات، کودکی ابراهیم(ع) همانند سرنوشت موسی (ع) بوده است که نمرود میخواسته او را بکشد و مادرش او را در غاری پنهان کرد.5 اجتماعی که فرآیند مؤمنان و نجات یافتگان از توفان است، بدانجا رسید که کسی که ابراهیم(ع) او را پدر خویش میخوانده، بتساز میشود.6 شیطان آن قدر پرتوان کار کرده که این پیروزی را به دست آورده است. گردونة تاریخ منقول در قرآن، از اینجا آغاز میشود. تا اینجا همة داستان، با شرک است. از اینجا به بعد، آرام آرام تاریخ وارد بحث رهبری و امامت میشود. تا پیش از حضرت ابراهیم(ع) کمتر صحبت از رهبری در میان است. بنابر این، بررسی تاریخ حضرت ابراهیم(ع)، نقطة آغاز تاریخ عملیات نوین است. ابزارهای دعوت عوام و خو اص: ابراهیم(ع) برای دعوت گروههای مختلف مردم، روشهای گوناگون به کار میبرد. قرآن، برخی از روشهای ابراهیم را بیان کرده است. حضرت در بین مردمی که ماه و ستاره میپرستند روش گفتوگوی خاصی دارد. نخست خدای آنان را میستاید، اما با افول خدایانشان، از خدای غروب کننده بیزاری میجوید: فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَی کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ. فَلَمَّا رَأَی الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنْ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ. فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ؛7
چون شب او را فرو گرفت، ستارهای دید، گفت: این است پروردگار من. چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم. آنگاه ماه را دید که طلوع میکند. گفت: این است پروردگار من. چون فرو شد گفت: اگر پروردگار من مرا راه ننماید، از گمراهان خواهم بود. و چون خورشید را دید که طلوع میکند، گفت: این است پروردگار من، این بزرگتر است و چون فرو شد گفت: ای قوم من، من از آنچه شریک خدایش میدانید بیزارم. بزرگ آنان، به خوبی میداند که این خدا نیست، اما عوام به فکر میروند که خدا افول کرد. تمام حرکت حضرت ابراهیم(ع) دو لبه است. او مسئولان را وا میدارد که در این گفتوگو و پرسش و پاسخ به میدان بیایند و از آن سوی، مردم که تماشاچیاند، بیدار میشوند.
پیامبر گرامی اسلام(ص) نیز هنگامی که در مکه در رد بتها سخن میگفت، ابوجهل و سهیل بن عمرو و دیگران هستند که جلودار دفاع از بتها میشوند و مردم به دنبال اینان میروند. اگر آن قشر از میان برداشته شوند تا پیامبر بتواند با مردم بدون آن فرماندهی گردنکش و لجوج سخن بگوید، به آسانی جذب رسول الله میشوند. ابراهیم(ع) از راههای گوناگون با بتپرستی به مبارزه برخاست. در روزی که شهر خلوت بود، تبری برداشت و به بتکده رفت. مجسمههای گوناگون و فراوانی دور هم چیده شده بودند، اما بدون حرکت و توان. او از پیش به بتبانان هشدار داده بود که روزی چاره بتان بیجان و دست و پایتان را خواهم کرد. و در روزی که بتخانه خالی از بتپرستان است، تمام بتان را خرد میکند و تبر را بر دوش بزرگترین بت بتخانه، مینهد. وَتَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنَامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ. َجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا کَبِیرًا لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ. قَالُوا مَنْ فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنْ الظَّالِمِینَ. قَالُوا سَمِعْنَا فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ. قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَی أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ. قَالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا یَا إِبْرَاهِیمُ. قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنطِقُونَ. فَرَجَعُوا إِلَی أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمْ الظَّالِمُونَ. ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاءِ یَنطِقُونَ. قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَنفَعُکُمْ شَیْئًا وَلَا یَضُرُّکُمْ. أُفٍّ لَکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ. قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنتُمْ فَاعِلِینَ؛8 به خدا سوگند که چون شما بروید، چارة بتانتان را خواهم کرد. و آنها را خرد کرد، مگر بزرگترینشان را، تا مگر به آن رجوع کنند. گفتند چه کسی به خدایان ما چنین کرده است؟ هر آینه او از ستمکاران است. گفتند: شنیدهایم که جوانی به نام ابراهیم، از آنها سخن میگفته است. گفتند: او را به محضر مردم بیاورید، تا شهادت دهند. گفتند: ای ابراهیم، تو با خدایان ما چنین کردهای؟ گفت: بلکه بزرگترینشان چنین کرده است. اگر سخن میگویند، از آنها بپرسید. با خودشان گفتوگو کردند و گفتند: شما خود ستمکار هستید. آنگاه به حیرت سر فرو داشتند و گفتند: تو خود میدانی که اینان سخن نمیگویند. گفت: آیا سوای الله چیزی را میپرستید که نه شما را سود میرساند، نه زیان؟! بیزارم از شما و از آن چیزهایی که سوای الله میپرستید. آیا به عقل در نمییابید. گفتند: اگر میخواهید کاری بکنید، بسوزانیدش و خدایان خود را نصرت دهید. کسانی که وارد بتکده میشوند، دو دستهاند: بتبانان و عابدانِ بت. ابراهیم(ع) در اینجا با هر دو قشر سخن میگوید. همین که بتبان از ابراهیم(ع) میپرسند: آیا تو بتها را نابود کردی؟ ابراهیم(ع) پاسخ را به بت بزرگ وا میگذارد تا مردمی که واقعاً گمان میکنند این بتها خدا هستند، در این گفتوگو به حقیقت پی ببرند. در اینجا بت پرستان به جای پاسخ منطقی، مردم را به دفاع از خدایان خویش فرا میخوانند. واپسین تلاش ابراهیم(ع) دعوت نمرود است که به جرم شکستن بتان، در برابر او ایستاده است. نمرود ادعای ربوبیت داشت. رب در لغت به معنای پرورشدهنده و کسی است که اشیاء را به سوی کمال سوق میدهد.9 قرآن دو تن را از مدعیان ربوبیت شمرده است: نمرود و فرعون؛ ولی تا کنون هیچ انسانی ادعای خالقیت نکرده است. حضرت ابراهیم(ع) در برابر این جریان به میدان آمده و به مبارزه با نمرود پرداخته است. أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّی الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنْ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنْ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ؛10 آن کسی را که خدا به او پادشاهی ارزانی کرده بود، ندیدی که با ابراهیم دربارة پروردگارش محاجه میکرد؟ آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگار من زنده میکند و میمیراند. او گفت: من نیز زنده میکنم و میمیرانم. ابراهیم گفت: خدا خورشید را از مشرق برمیآورد، تو آن را از مغرب برآور. آن کافر حیران شد؛ زیرا خدا ستمکاران را هدایت نمیکند. ابراهیم (ع) مخاطبانش را باید خوب بشناسد تا مطابق حال آنان سخن بگوید. شیوة گفتوگو با نمرود با روش گفتوگو با مردم تفاوت دارد؛ چرا که نمرود بتگر و استعمارگری داناست و مردم، بتپرستانی جاهل و مقلدانی متعصباند. هنگامیکه با نمرود سخن میگوید، از او میپرسد: تو چرا ادعا میکنی که قدرتمندی؟ و نمرود در پاسخ او پرسشی دیگر مطرح میکند: تو چرا ادعا میکنی که من قدرتمند نیستم؟ در حقیقت نمرود استدلال نمیکند و این نشاندهندة آن است که خود میداند. حضرت میفرماید: خدای من این گونه قدرت دارد که میمیراند و زنده میکند. نمرود نیز بلافاصله ادعا میکند: من نیز میمیرانم و زنده میکنم. سپس دو زندانی را میآورد، یکی به امر او کشته میشود و دیگری زنده میماند.11 آیا خود نمرود نمیفهمید که این میراندن و زنده کردن نیست؟ او همه چیز را میداند، اما چون اکنون در محیطی قرار گرفته که نادانان مرعوب او در فضای استدلالی قرار گرفتهاند، باید راه گریزی مییافت. اگر نمرود در پاسخ فرو میماند و میگفت: به من ربطی ندارد که خدای تو زنده میکند و میمیراند، مردم، همه در مییافتند که نمرود، ادعای بیهوده میکند. بنابراین پاسخی به ابراهیم میدهد و عوام الناسی که در کنار او هستند، دوباره فریب میخورند؛ این در حقیقت سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ12 است. یعنی چشمبندی و پوشش بر حقیقت و پنهان سازی ، ابراهیم بیدرنگ استدلال خویش را تغییر میدهد و میگوید: تنها زندگی و مرگ نیست، بلکه همة جهان هستی به دست خداست. خدای من کسی است که صبحگاهان خورشید را از افق مشرق برمیآورد و غروب، آن را در افق مغرب فرو میبرد. تو نیز اگر راست میگویی، خورشید را برعکس، از افق مغرب بیرون آر و غروبش را در افق مشرق قرار ده. نمرود در برابر این استدلال، نتوانست غلطاندازی کند و آن چنان گیج و بهتزده شد که از سخن گفتن، درماند.13 قرآن میگوید: «فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ»، نه «فَبُهِتَ الَّذِین کَفَروا» یعنی نمرود مبهوت شد نه مردم، بلکه مردم به فکر فرو میروند و شروع به شناختن میکنند و این سردمدار لجوجشان است که دیگر نمیتواند مردم را بیش از این گمراه کند. عملیات روانی جبهة باطل: سر سلسلههای کفر و فرماندهان طاغوت حقیقت را میدانند. پاسخ ابراهیم(ع) پتکی بود که بر سر عوام الناس زده شد؛ آنان دیدند که سردمدارانشان درمانده شدهاند. در اینجا کفر بلافاصله دست به زور میبرد. مسیر را میبندد و عملیاتی روانی میآغازد و فریاد میزند: از خدایان خود دفاع کنید و او را بسوزانید! نمرود از همه خواست که در فراهم کردن هیزم آتش و سوزاندن ابراهیم او را یاری کنند.14 او عملیات دشمنسوزی را در منظر مردم انجام میدهد. علت این کارها، آن است که همة مردم را به کار مقدس حمایت از خدایان خود وادار سازد. پاسخ ابراهیم، ارج و قرب خدایان را نزد مردم متزلزل کرده و نمرود میخواهد با این تلاشها مقداری اعتقاد در آنها ایجاد کند. او میخواهد همه را در کشتن ابراهیم(ع) که دشمنِ بتان است، شریک کند و این از اشتباهات نمرود بود؛ چرا که در صورت شکست عملیات، بین همه رسوا میشد. در طول تاریخ، خداوند منحرفان را وادار میسازد به گونهای عمل کنند که وقتی شکست میخورند، همه بفهمند و همین ابزاری برای رشد میشد. با مشارکت عظیم مردم بتپرست در جمع هیزم، کوهی از هیزم برای آتش جمع شد و اجتماعی عظیم برای مشاهده گردهم آمدند و آتش عظیمی افروخته شد. حضرت ابراهیم(ع) را در آتش انداختند، خداوند به آتش امر فرمود که خنک و سلامت باشد: قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَی إِبْرَاهِیمَ وَأَرَادُوا بِهِ کَیْدًا فَجَعَلْنَاهُمْ الْأَخْسَرِینَ؛15 گفتیم ای آتش بر ابراهیم خنک و سلامت باش. میخواستند برای ابراهیم مکری بیندیشند ولی ما زیانکارشان گردانیدیم. انتظار مردم برای سوختن ابراهیم(ع) در آن آتش، بسیار است. همة مردم به یک جشن عمومی آمدهاند: جشن ابراهیم سوزی، جشن سوزاندن دشمن خداوندان.16 ابراهیم را به آتش افکندند. خداوند به آتش امر کرد که برای ابراهیم سرد و سلامت باشد آتش خاصیت سوزاندگیاش را فقط برای ابراهیم از دست داد و خنک شد. خداوند میخواست نکتهای را در آن مقطع از زمان و برای تاریخ باقی بگذارد و آن اینکه ابزار بودن ابزارها برای شما قطعی است، نه برای خداوند. آتش باید بسوزاند، اما با ارادة خداوند، به جای سوزاندن خنک میکند. ابراهیم(ع) از آتش به سلامت خارج شد. اینکه نمرود در این حال او را اعدام نکرد، به این دلیل است که دیگر مردم بیدار شده و حقیقت را دریافتهاند. بنابر این، نمرود دیگر نمیتواند با آن شکل آتشین با ابراهیم(ع) برخورد کند. در نتیجه باید در رفتار خود تعادل ایجاد کند. همین تعادل علت باقی ماندن حضرت ابراهیم(ع) میشود و از طرفی با انتشار خبر آتش و ابراهیم، او شهرتی فراوان مییابد و طبیعتاً موضوع سخن تا مدتها آتش و ابراهیم و نجات اوست. هجرت سیاسی ابراهیم(ع): قهرمان توحید، پس از سالها تلاش در بابل،17 به اصرار نمرودیان تصمیم هجرت گرفت. او فلسطین را برمیگزیند تا پیام الاهی را به گوش ساکنان آنجا برساند؛18 هر چند نمرود از این تصمیم ابراهیم استقبال میکند و میگوید: ابراهیم را گر چه اموالش همراه او باشد، از این سرزمین بیرون کنید؛ زیرا اگر او اینجا بماند، دین شما(بتپرستان) را فاسد میکند.19 ابراهیم(ع) از راه حران وارد شامات شده، از آنجا به سوی منطقه فلسطین حرکت میکند.20 ابراهیم در فلسطین مستقر شد و حدوداً تا صد سالگی در آنجا ماند و آنجا را محیط تبلیغ دین خدا قرار داد. فلسطین مرکز انتشار اخبار به منطقه است. سر راه تجارت روم با آفریقا و آسیای آن روز بوده است. از سمت آب به قبرس که مرکز تجاری آن روز بوده است میرسد؛ از سمت شرق نیز به عربستان و عراق و ایران منتهی است. از جنوب به مصر و حبشه و از شمال به ترکیه و روم میرسد. کاروانهای تجاری همواره از این مکان رفت و آمد میکنند. اگر ابراهیم(ع) بتواند در فلسطین مستقر شود و آنجا را مرکز دین قرار دهد، تمام افرادی که از آنجا میگذرند، سخن خدا به گوششان میرسد. آن منطقه از نظر اقتصادی نیز در موقعیت بسیار خوبی است. تورات، فلسطین را سرزمین شیر و عسل مینامد21 که بسیار حاصلخیز است. در حقیقت منطقة فلسطین منطقهای است بسیار آماده برای تبلیغ دین. منطقه فلسطین آن روز، با اینکه منطقة خوبی بوده و از نظر اقتصادی قابل توجه بوده است، قدرت متمرکزی نداشت. سرسلسلههای طاغوت آنجا مانع ابراهیم (ع) نبودند و از این روی تلاش ابراهیم برای یکتاپرستی مردم، به ثمر مینشیند. در زمان استقرار ابراهیم(ع) در فلسطین، بلندی موریا که امروزه مسجد قدس بر آن بنا نهاده شده، به ابراهیم(ع) معرفی شد که در این منطقه عبادت کند و آن را قبلة خویش قرار دهد. وضعیت این منطقه در آن روز برای ما روشن نیست که چه اقوامی در آنجا مستقر بودند. اجمالاً از اینکه حضرت را پذیرفتند و با وی نجنگیدند و توانست آنجا زندگی کند، میتوان دریافت که نسبت به توحید و دین قابلیت داشتهاند.22 این مردم همانهایی هستند که در طول تاریخ بنیاسرائیل، آنها را با عنوان فلسطینی میشناسند و تلاش کردند که شریر و دینگریز و دینستیزشان معرفی کنند؛23 در حالی که از استقرار ابراهیم(ع) در آنجا و امکان ادامة نسل ایشان در آن منطقه، خلاف این مسئله به دست میآید؛ و این در حالی است که مردم آن منطقه مجبور به پذیرش ایشان نبودند. فرزندان ابراهیم : حضرت ابراهیم(ع) از خدا تقاضای فرزند میکند.24 این تقاضای فرزند در اواخر عمر حضرت بوده است.25 هنگامی که ملایک از سوی خدا به او وعدة فرزند میدهند، همسرش شگفتزده میشود که در پیری باردار شود.26 خدا به او در پیری اسماعیل و اسحاق را میدهد. وقتی اسماعیل دو ساله میشود، خداوند به او دستور میدهد که او را به کنار خانه خداوند منتقل سازد.27 منطقة خانه خدا، منطقهای متروک است. سکنهای آنجا نیست و منطقهای خشک است. این یکی از سختترین آزمایشهای خداوند برای ابراهیم است. ابراهیم(ع) با تصمیمی قاطع، فرمان خداوند را لبیک گفت و همسر و فرزندش را در آن سرزمین خشک و سوزان رها کرد. هنگام بازگشت، هاجر پرسید: ای ابراهیم، چه کسی به تو دستور داده که ما را در سرزمینی بگذاری که نه گیاهی در آن است نه حیوان شیردهنده و نه حتی قطرهای آب، آن هم بدون زاد و توشه؟ ابراهیم گفت: پروردگارم چنین فرموده است. هاجر تا این سخن را شنید، گفت: اکنون که چنین است، خداوند هرگز ما را به حال خود رها نخواهد کرد.28
بیهوده نیست پیامبر اکرم(ص) و ائمه(ع) از این مادرند. هاجر در اوج کمال و توحید است. ابراهیم رفت و هاجر با فرزند خردسالش تنها ماند. فرزند در آن گرما تشنه شد و مادر به جستوجوی آب برخاست. تا امکان جست وجو هست، باید تلاش کرد. پس از تلاش فراوان، درمانده شد و نشست. در این مدت که مادر، فاصلة سنگلاخ بین صفا و مروه را طی کرده، تشنگی فرزند رو به افزایش بوده است. اکنون که این مسیر سنگلاخ هم نیست، طی آن حدود یک ساعت میانجامد، پس حتماً در آن زمان بیشتر طول کشیده است و کودک دو ساله دیگر به حد جان دادن رسیده است. این مادر آن قدر در توحید پیش رفته است که پس از ناامیدی از یافتن آب، تسلیم امر خدا میشود و مرگ بچه را به تماشا مینشیند تا اینکه اسماعیل(ع) از شدت تشنگی پای را به زمین میکشد و آب میجوشد. اسماعیل و مادرش در این منطقه مستقر شدند و یک نسلِ ابراهیم(ع) در این منطقه ادامه یافت.29
منطقه مکه، مانند گنجینهای است که گویی خداوند متعال آن را برای آینده، دور از چشم اغیار ذخیره کرده است. اسماعیل(ع) به منطقهای آورده میشود که دور از چشم همه است. منطقة برخورد افکار ، فلسطین است نه حجاز. موقعیت جغرافیایی فلسطین به گونهای است که تضارب و انتشار افکار در آن زمان آنجا بوده است؛ محل آمد و شد کاروانهای تجاری و سرزمینی دارای آب و هوای معتدل و مدیترانهای. مسافران و کاروانهای تجاری همه به آن منطقه میآیند، بنابر این فکر دین از آنجا منتشر میشود. اگر کسی بخواهد با دین بجنگد، باید آنجا برود و اگر کسی بخواهد دین را بپذیرد نیز باید آنجا برود. منطقة مکه منطقهای متروک و بی سر و صداست؛ بنابر این اگر بخواهد توجه کفار به فرزندان ابراهیم(ع) باشد، در منطقة فلسطین متوجه فرزندان او میشوند و به مکه اصلا توجهی نمیشود. اینجا یک گنجینه و خزینه به دور از چشم اغیار است. در منطقة فلسطین خدا به ابراهیم(ع) فرزند دیگری به نام اسحاق میدهد. (نکته جالب این است که منطقه موسوم به حجاز بعد ها در زمان دو امپراتوری بزرگ یعنی ایران و روم هیچ گاه به طور کامل فتح نمی شود برای نمونه ایرانیان مصر را در آن سوی حجاز تصرف می کنند لیکن از راندن اسبها و سپاهیانشان در سرزمینی بی آب و علف ابا می کنند و میلی برای تسخیر آنجا ندارند)
قربانی بزرگ : خدا به ابراهیم در خواب چنین الهام میکند که باید فرزندش را قربانی کند. فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَی قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ الصَّابِرِینَ؛30 چون با پدر به جایی رسیدند که باید به کار بپردازند، گفت: ای پسرکم، در خواب دیدهام که تو را ذبح میکنم. بنگر که چه میاندیشی. گفت: ای پدر، به هر چه مأمور شدهای عمل کن، که اگر خدا بخواهد، مرا از صابران خواهی یافت.
دربارة اینکه این ذبیح اسماعیل31 است یا اسحاق32 روایات گونهگون است. این دو گونه روایات متعارضاند و در مقام تعارض بین روایات، ترجیح با روایاتی است که موافق ظاهر قرآن33 است. در نتیجه، روایات دال بر ذبح اسماعیل برخوردار از اعتبارند و روایات ذبح اسحاق، از مدار حجیت خارجاند و علم آن روایات به صاحبان روایت (اهل بیت) واگذار میشود. بنا بر احادیث متواتر، ذبح در منطقة مکه روی داده است.34 فرزندی که در مکه بوده، اسماعیل(ع) است. اسحاق(ع) در منطقة فلسطین میزیست. (کما اینکه یهودیان خود را صاحب این افتخار –از نسل قربانی بودن- می دانند و همچنین نقل است که عمر بن عبدالعزیز یکی از عالمان یهود را خواست و از او درباره ذبیح پرسید. او گفت: عالمان اهل کتاب میدانند که ذبیح اسماعیل است و از روی حسد انکار میکنند؛ زیرا اسحاق جد آنان، و اسماعیل جد عرب است و میخواهند این فضیلت برای جد ایشان باشد، نه شما. ) 35 و36
سیر امامت در نسل ابراهیم، از اسماعیل ادامه خواهد یافت. و اکنون این اسماعیل به امر خدا باید ذبح شود. شرط وصول ابراهیم(ع) به امامت، این ذبح بود. خداوند برای امکان تداوم نسل امامت، به جای این ذبیح که شرط امامت است، یک فدیه گذاشت.
فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ. وَنَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ. قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ. إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِینُ. وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ. وَتَرَکْنَا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ؛37 چون هر دو تسلیم شدند و او را به پیشانی افکند، ما ندایش دادیم: ای ابراهیم، خوابت را به حقیقت پیوستی. و ما نیکوکاران را چنین پاداش میدهیم. این آزمایشی آشکار بود. و او را به ذبحی بزرگ باز خریدیم. و نام نیک او را در نسلهای بعد باقی گذاشتیم. ابراهیم از آزمایش بزرگ خداوند سربلند بیرون آمد و خداوند به جای ذبح اسماعیل، ذبیح دیگری برای او فرستاد. در هیچ جای قرآن نیامده است که این ذبح عظیم یک گوسفند بوده است. مقام اسماعیل(ع) بسیار بلند است. اسماعیل(ع) در برابر آن ذبح عظیم، صغیر است؟!
پس باید بررسی کنیم که آن ذبح عظیم کیست؟ مطابق روایات، قوچی آمده و حضرت آن را ذبح کرده است،38 اما اینکه مراد از ذبح عظیم، آن قوچ بوده باشد، این به سختی پذیرفتنی است. این ذبح عظیم، ذبحی است که استمرار امامت را در دو جریان ممکن ساخت:
1. در جریان فیزیک و نسل: اگر اسماعیل آنجا کشته میشد، دیگر نسل پیامبراسلام(ص) و علی بن ابیطالب(ع) نمیآمد. پس آن ذبح که به جای اسماعیل(ع) گذاشتند، باعث شد که او بماند تا آنها بیایند؛
2. در جریان بقا و استمرار دین و دینداری: امامت در زمان امام حسین(ع) به مرحلة پرخطری رسیده بود. اگر شهادت امام حسین(ع) نبود، جریان دینداری و امامت از بین رفته بود. حادثة عاشورا اسلام را زنده نگه داشت. این ذبح عظیم هم تداوم نسل، و هم استمرار در نسل امامت را ممکن کرد تا حکومت آخرالزمان آمادگی تشکیل یابد. بنابراین این ذبح عظیم، امام حسین (ع) است. در روایتی از امام رضا(ع) آمده است:
لما أمر الله ـ عز و جل ـ إبراهیم أن یذبح مکان ابنه إسماعیل الکبش الذی أنزله علیه تمنی إبراهیم أن یکون قد ذبح ابنه إسماعیل بیده و أنه لم یؤمر بذبح الکبش مکانه لیرجع إلی قلبه ما یرجع إلی قلب الوالد الذی یذبح أعز ولده علیه بیده فیستحق بذلک أرفع درجات أهل الثواب علی المصائب فأوحی الله ـ عز و جل ـ إلیه یا إبراهیم من أحب خلقی إلیک فقال یا رب ما خلقت خلقا هو أحب إلی من حبیبک محمد فأوحی الله إلیه أ فهو أحب إلیک أم نفسک قال بل هو أحب إلی من نفسی قال فولده أحب إلیک أم ولدک قال بل ولده قال فذبح ولده ظلما علی أیدی أعدائه أوجع لقلبک أو ذبح ولدک بیدک فی طاعتی قال یا رب بل ذبحه علی أیدی أعدائه أوجع لقلبی قال یا إبراهیم فإن طائفة تزعم أنها من أمة محمد ستقتل الحسین ابنه من بعده ظلما و عدوانا کما یذبح الکبش و یستوجبون بذلک سخطی فجزع إبراهیم لذلک و توجع قلبه و أقبل یبکی فأوحی الله عز و جل یا إبراهیم قد فدیت جزعک علی ابنک إسماعیل لو ذبحته بیدک بجزعک علی الحسین و قتله و أوجبت لک أرفع درجات أهل الثواب علی المصائب و ذلک قول الله عز و جل وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ؛39
هنگامی که ابراهیم(ع) از آزمایش قربانی سربلند بیرون آمد، خداوند به او امر کرد: که به جای فرزندش اسماعیل، قوچی را که بر او فرود آمده بود، ذبح کند. ابراهیم آرزو داشت فرزندش را با دستان خود ذبح میکرد و مأمور به ذبح قوچ به جای او نمیشد. تا بر دل او همان حالتی وارد شود که بر دل پدرِ فرزندِ عزیز از دست داده وارد میشود و در نتیجه استحقاق بالاترین درجات ثواب صبر بر مصایب را بیابد. پس در این هنگام، خداوند ـ عزّ و جل ـ به او وحی کرد: ای ابراهیم، کدام یک از مخلوقات من نزد تو عزیزتر است. او پاسخ داد: ای خدای من، حبیب تو محمد(ص) محبوبترین است. خداوند به او وحی کرد: آیا او نزد تو محبوبتر است یا خودت؟ گفت: او محبوبتر است. خداوند پرسید: آیا فرزند او نزد تو محبوبتر است یا فرزند خودت؟ پاسخ داد: فرزند او. خداوند فرمود: آیا ذبح ظالمانة فرزند او به دست دشمنانش در قلب تو دردناکتر است یا ذبح فرزندت به دست خودت برای اطاعتِ من؟ گفت: ذبح او به دست دشمنانش در قلبم دردناکتر است.
خداوند فرمود: گروهی که گمان دارند از امت محمدند، فرزندش، حسین را پس از او ظالمانه خواند کشت؛ همان گونه که قوچ را سر میبرند؛ پس به سبب این کارشان مستوجب غضب من خواهند شد. در این هنگام ابراهیم شیون سر داد و قلبش به درد آمد و گریست. خداوند فرمود: ای ابراهیم، من این شیون تو را پذیرفتم و واجب دانستم بر خود که تو را با بالاترین درجات اهل صبر بر مصیبتها برسانم. پس این معنای قول خداوند است که: «او را به ذبحی بزرگ باز خریدیم» و هیچ دگرگونی و نیرویی نیست، جز از سوی خداوند والا و بزرگ.اینکه برخی گفتهاند گوسفند چون بسیار بزرگ بوده، ذبح عظیم نامیده شده است!40 این پذیرفتنی نیست. اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلًا.41 خدا ابراهیم را به دوستی خود برگزید. (ابراهیم پس از سر بلندی از این آزمایش و نائل آمدن به مقام امامت از خدا می خواهد که این مقام به ذریه اش نیز برسد که خدا عهد خود با ابراهیم را از طریق اسماعیل می پذیرد نه اسحاق! وَ إِذِ ابْتَلىَ إِبْرَاهِمَ رَبُّهُ بِکلَِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنىِّ جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّیَّتىِ قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِینَ(بقره 124) و چون پروردگار ابراهیم، وى را با صحنههایى بیازمود و او بحد کامل آن امتحانات را انجام بداد، بوى گفت: من تو را امام خواهم کرد ابراهیم گفت: از ذریهام نیز کسانى را بامامت برسان فرمود عهد من بستمگران نمىرسد .
اما کدام ذریه ابراهیم است که از ستمکاران خواهند شد ؟ فرزندان اسماعیل یا اسحاق؟ در این آیه خداوند امامت را عهد با خود می داند و بلا فاصله در آیه بعدی می گوید عهد من با تو از طریق اسماعیل ادامه خواهد یافت:
وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَ أَمْنًا وَ اتخَِّذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِمَ مُصَلىًّ وَ عَهِدْنَا إِلىَ إِبْرَاهِمَ وَ إِسْمَاعِیلَ أَن طَهِّرَا بَیْتىَِ لِلطَّائفِینَ وَ الْعَاکِفِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ(بقره 125) این احتجاجی است برای اثبات حقانیت اهل بیت پیامبر (ص) با کور دلان و شگفت اینکه در عهد عتیق نیز آمده است: سفر پیدایش - باب 16 آیه 22: "و اما در خصوص اسماعیل تو را اجابت فرمودم اینک او را برکت داده بارور گردانم و او را بسیار کثیر گردانم دوازده پیشوا از وی پدید آیند و امتی عظیم از وی به وجود آورم" جالبتر اینکه در شاهکار نماد گرایی الهی واژه امام در قرآن 12 مرتبه تکرار گشته که این دقیقا برابر با تکرار نام اسماعیل (ع) در این کتاب نورانی است.)
لوط، سفیر ابراهیم(ع): ابراهیم(ع) حضرت لوط را که از بستگان بود، و در جریان نجات ابراهیم(ع) از آتش ایمان آورده بود.42 برای تبلیغ به منطقهای در اطراف فلسطین میفرستد.43 لوط رسالت خویش را در چند شهر آغاز میکند. قرآن این چهار شهر را «مؤتفکات» نامیده است.44 از مجموع آیات دربارة این حضرت میتوان دریافت که شیطان در این قوم بسیار موفق بوده و این قوم در انحراف جنسی به پایهای رسیده بودند که زنان را رها کرده، به سراغ جنس ذکور میرفتند و این عمل به عنوان یک بیماری مسری، همگان، جز پیروان لوط، را فرا گرفته بود. سرانجام باران عذاب بر آنان بارید و زمین بار دیگر از لوث وجود کافران پاک شد. خداوند هنگامی که میخواهد قوم لوط را عذاب کند، ملایکة عذاب، نخست خدمت ابراهیم(ع) میآیند و به ایشان گزارش میدهند.45 حضرت به نوعی پایمردی میکند که این عذاب به تأخیر بیفتد که ملایکه میگویند: یَا إِبْرَاهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَإِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذَابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ؛46 ای ابراهیم، از این سخن اعراض کن. فرمان پروردگارت فراز آمده است و بر آنها عذابی که هیچ برگشتی ندارد، فرو خواهد آمد. لوط(ع) سی سال مردم را به خداپرستی فراخواند. پس از سی سال تنها یک خانه مؤمن شده است؛ آن هم خانة خود آن حضرت بود.47 این حاکی از دین ستیزی این مردم است. کاری از : www.620.blogsky.com پینوشتها: 1. آل عمران، آیه 67. 2. حج، آیه 78. 3. عهد عتیق، پیدایش، باب 10، شماره 8 و 9؛ معجم البلدان، ج3، ص197؛ برخی نسب او را اینگونه شمردهاند: نمرود بن کوش بن کنعان بن حام بن نوح. ر.ک: تاریخ طبری، ج1، ص172؛ طبقات الکبری، ج1، ص43 .4 ضحی، آیه 6: أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَی. .5 کمال الدین و تمام النعمه، ص138؛ تاریخ طبری، ج1، ص164؛ تفسیر برهان، ج2، ص436؛ تفسیر نورالثقلین، ج1، ص729؛ الکافی، ج8، ص367. 6. انعام، آیه 74. .7 انعام، آیه 76 تا 78. .8 انبیاء، آیات 57 تا 68. .9 ر.ک: تفسیر تسنیم، ج1، ص326. .10 بقره، آیه 258. 11. قصص الأنبیاء جزایری، ص105. .12 اعراف، آیه 116. .13 ر.ک: تفسیر قمی، ج1، ص86؛ تفسیر برهان، ج1، ص528؛ تفسیر نورالثقلین، ج1، ص266. 14. انبیاء، آیه 68. .15 انبیاء، آیه 69 و70. 16. الکامل فی التاریخ، ج1، ص55؛ تاریخ طبری، ج1، ص168؛ فخر رازی، تفسیر کبیر، ج22، ص187. 17. درباره موقعیت جغرافیایی منطقه بابل، دیدگاههای گوناگونی ارایه شده است. ر.ک: لغتنامه دهخدا، ذیل واژه بابل؛ تاریخ طبری، ج1، ص214؛ معجم ما استعجم من اسماء البلاد و المواضع، ج3، ص950؛ معجم البلدان، ج4، ص136 و 183 و 490. 18. صافات، آیه 99؛ عهد عتیق، پیدایش، باب 12، شماره 3. .19 ر.ک: المیزان فی تفسیر القرآن، ج7، ص241؛ الکافی، ج8، ص304. 20. ر.ک: تفسیر برهان، ج4، ص27؛ الکافی، ج7، ص373؛ بحارالانوار، ج12، ص46؛ عهد عتیق، پیدایش، باب 12، شماره 1 تا 10 و 20؛ باب 13، شماره 1، 3، 4، 6، 11، 12، 14، 17، 18؛ باب 14، شماره 14 و 16؛ الکامل فیالتاریخ، ج1، ص57. .21 عهد عتیق، خروج، باب33، شماره3. 22. ر.ک: منشور جاوید، ج11، ص259؛ البدایه و النهایه، ج1، ص172 و 176. 23. برای نمونه، ر.ک: قاموس کتاب مقدس، ص660. 24. صافات، آیه 100. 25. ر.ک: تفسیر عیاشی، ج2، ص152؛ تاریخ یعقوبی، ج1، ص25. 26. صافات، آیه 105؛ اسماعیل از هاجر، در 86 سالگی ابراهیم، و اسحاق از ساره در صد سالگی ابراهیم و نود سالگی ساره به دنیا آمده است. تاریخ یعقوبی، ج1، ص25؛ عهد عتیق، پیدایش، باب21. .27 بحارالانوار، ج12، ص97. 28. تاریخ یعقوبی، ج1، ص25. .29 ر.ک: عهد عتیق، پیدایش، باب21. .30 صافات، آیه 102. 31. تفسیر برهان، ج5، ص30 و 35؛ نورالثقلین، ج4، ص420 ـ 422 و 430؛ روض الجنان و روح الجنان، ج16، ص215؛ تفسیر قمی، ج2، ص226؛ تفسیر صافی، ج4، ص276. 32. نورالثقلین، ج4، ص422؛ کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج11، ص172. 33. صافات، آیات 101 ـ 113. 34. البرهان فی تفسیر القرآن، ج5، ص30؛ نورالثقلین، ج4، ص420؛ معانی الأخبار، ص391؛ کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج11، ص172. .35 مجمعالبیان، ج4، ص453؛ تاریخ طبری، ج1، ص162؛ الأنسالجلیل، ج1، ص40. و نیز ر.ک: مجمع البیان، ج 21، ص 28؛ روض الجنان و روح الجنان، ج16، ص211 و 213. .36 روض الجنان و روح الجنان، ج16، ص209؛ ر.ک: معانیالأخبار، ص391؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج5، ص30؛ الکاشف، ج6، ص351. .37 صافات، آیات 103 ـ 108. 38. کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج11، ص172؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج5، ص30 و 32. .39 الخصال، ص57؛ بحارالانوار، ج12، ص125؛ البرهان فی القرآن، ج5، ص30؛ نورالثقلین، ج4، ص429؛ کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج11، ص17. 40. روض الجنان و روح الجنان، ج16، ص218؛ مجمع البیان، ج12، ص30؛ منهج الصادقین، ج8، ص9؛ التبیان فی تفسیر القرآن، ج8، ص519؛ تفسیر صافی، ج4، ص275. .41 نساء، آیه 125. 42. روضالجنان و روحالجنان، ج10، ص306؛ تفسیر قمی، ج1، ص332؛ نورالثقلین، ج2، ص378؛ قصص الانبیاء جزایری، ص106. 43. البرهان فی تفسیر القرآن، ج3، ص226؛ بحارالأنوار، ج12، ص47. .44 توبه، آیه 70؛ نجم، آیه 53، حاقه، آیه 9. برای دیدن نظراتی درباره این شهرها، ر.ک: تفسیر صافی، ج2، ص356؛ الکافی، ج5، ص549؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج2، ص814؛ نورالثقلین، ج2، ص240؛ تاریخ طبری، ج1، ص307؛ مجمع البیان، ج11، ص150؛ معجم البلدان، ج5، ص219؛ تفسیر قرطبی، ج18، ص262؛ معانی القرآن، ج3، ص 332؛ ترجمه المیزان فی تفسیر القرآن، ج11، ص354. در سوره نجم این لفظ به صورت مفرد «مؤتفکه» آمده است. مفسران سرزمین مؤتکفه را همان سرزمین لوط در اردن میدانند که قوم لوط در آن هلاک شدند. میگویند آثار شهر قوم لوط در ساحل بحرالمیت اردن دیده شده است. ر.ک: عبدالوهاب نجار، قصص الأنبیاء، ص113. 45. الکافی، ج5، ص546؛ بحارالأنوار، ج12، ص168؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج3، ص226؛ تفسیر قمی، ج1، ص334. .46 هود، آیه 76. 47. مجمع البیان، ج12، ص102؛ منهج الصادقین، ج4، ص439؛ تفسیر قمی، ج1، ص334؛ تفسیر عیاشی، ج2، ص153؛ تفسیر صافی، ج2، ص465؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج3، ص226؛ نورالثقلین، ج2، ص377؛ کنزالدقائق و بحرالغرائب، ج6، ص207. کاری از : www.620.blogsky.com |